13- همواره خودرا مقهور حق بدان
گفت: من بیچاره ام.
فرمود: که نیک است اگر همه وقت
مدام بی چاره
باشی، در حالت قدرت هم خود را بی چاره بینی، چنانکه در حالت عجز می
بینی،
زیرا که بالای قدرت تو قدرتیست و مقهور حقی. در همه احوال تو دو نیمه
نیستی، گاهی
باچاره و گاهی بی چاره، نظر به قدرت او دار و همواره خود را بی چاره میدان
و بی
دست و پای و عاجز و مسکین. چه جای آدمی ضعیف؛ بلکه شیران و پلنگان و
نهنگان همه بی
چاره و لرزان وی اند، آسمان ها و زمین ها همه بی چاره و مسخر حکم وی اند.
او
پادشاهی عظیم است، نور او چون نور ماه و آفتاب نیست که بوجود ایشان چیزی
بر جای
بماند، چون نور او بی پرده روی نماید نه آسمان ماند و نه زمین و
نه آفتاب و
نه ماه، جز آن شاه کس نماند.
شرح
- چنانکه در حالت عجز می بینی ...: این مضمون در
مثنوی اینگونه آمده است:
عاجزى و
خيره كاين عجز از كجاست؟
عجز تو تابى از آن روز
جزاست
عجزها دارى تو در پيش اى لجوج
وقت شد پنهانيان را نك خروج
خرم آن كاين عجز و حيرت قوت اوست
در دو عالم خفته اندر ظل دوست
هم در آخور هم در آخر عجز ديد
مرده شد دين عجايز را گزيد
چون زليخا يوسفش بر وى بتافت از عجوزى در جوانى راه يافت
- چون نور او بی پرده روی نماید ...: اشاره ایست به آیۀ 143،
سورۀ اعراف ناظر به گفتگوی موسی با خداوند بدین مضمون:
چون موسی به وقت معین به وعده گاه ما
آمد،
و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد:
پروردگار را، خودرا به من آشکار بنمای
تا [بی حجاب، جمال] تو را مشاهده کنم.
خداوندگار فرمود:
ای موسی، هرگز مرا نخواهی دید، لیکن در
کوه بنگر:
اگر کوه بر جای ماند، تو نیز مرا
خواهی دید.
پس چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد،
کوه را مندک و متلاشی ساخت و
موسی فریادی کشید و بیهوش افتاد