141-
خواهم که نخواهم
پیوسته
شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگیرد و دزدان از او گریزان باشند. این
طرفه
افتاده است که دزدی طالب شحنه است و خواهد که شحنه را بگیرد و بدست آورد.
حق تعالی
با بایزید گفت که: یا بایزید چه خواهی؟
گفت:
خواهم که نخواهم،
اکنون
آدمی را دو حالت بیش نیست، یا خواهد یا نخواهد. اینکه همه نخواهد این صفت
آدمی
نیست. این آنست که از خود تهی شده است و کلی نمانده است که اگر او مانده
بودی آن
صفت آدمیتی درو بودی که خواهد و نخواهد. اکنون حق تعالی می خواست که او را
کامل
کند و شیخ تمام گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که آنجا دوی و
فراق
نگنجد، وصل کلی باشد و اتحاد. زیرا همه رنجها از آن می خیزد که چیزی خواهی
و آن
میسر نشود. چون نخواهی رنج نماند.
مردان
منقسمند و ایشان را درین طریق مراتب است، بعضی به جهد و سعی بجایی برساند
که آنچه
خواهند به اندرون و اندیشه، به فعل نیاورند این مقدور بشر است. اما انکه
در اندرون
دغدغه خواست و اندیشه نیاید، آن مقدور آدمی نیست، آنرا جز جذبه حق از او
نبرد، وَقُلْ
جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ( بگو
که حق آمد و باطل را نابود ساخت – اسراء – 81). اُدْخُلْ یَا مُؤمِنُ فِانّ نُوْرَکَ اَطَفاءَ نَاری.
مؤمن چون تمام او را ایمان حقیقی باشد، او همان فعل کند که حق، خواهی جذبۀ
او
باشد، خواهی جذبۀ حق.
شرح
- وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ: بخشی از آیۀ 81 سورۀ اسراء بدین مضمون:
و باطل را نابود ساخت
که باطل خود لایق محو و نابودی است.
-
اُدخُل یَا مُؤمِنُ فِانّ نُورَکَ اَطفاءَ نَاری: مولانا در مثنوی
این حدیث
نبوی را اینگونه تفسیر نموده است:
مصطفی فرمود از
گفت جحیم كاو
به مومن لابه گر گردد ز
بیم
گویدش بگذر ز من ای
شاه زود هین
كه نورت سوز نارم را
ربود
پس هلاك نار، نور مومن
است زانكه بی
ضد، دفع ضد لا یمكن است
نار، ضد نور باشد روز
عدل كان ز
قهر انگیخته شد، این ز فضل
گر همی خواهی تو دفع شر نار
آب رحمت بر دل آتش گمار
چشمۀ آن آب رحمت مومن
است آب حیوان
روح پاك محسن است
پس گریزان است نفس تو
از او زانكه
تو از آتشی، او زآب جو
زآب، آتش، زآن گریزان
می شود كاتشش
از آب ویران می شود
حس و فكر تو همه از
آتش است حس شیخ و فكر او نور خوش است
جحیم (جهنم) – نار (آتش)