149-
لطافت قهر و قبض و گشایش خداوند
مرا عجب می آید که این
حافطان چون پی نمی برند از احوال عارفان ؟ چنین شرح که می فرماید: وَلَا
تُطِعْ
كُلَّ حَلَّافٍ ( تو هرگز اطاعت مکن احدی
از منافقان دون را که دائم [به دروغ] سوگند می خورند – قلم – 10)،
غماز (سخن چین)
خاص، خود اوست که فلان را مشنو، هر چه گوید که او چنین است با تو،
هَمَّازٍ
مَّشَّاء بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ
(دائم عیبجویی و سخن چینی می
کنند و خلق را هرچه بتوانند از خیر و سعادت [ و ایمان] باز می دارند– قلم
-11، 12). الا قرآن عجب جادوست غیور. چنان می بندد
که صریح در گوش خصم می خواند، چنانکه فهم می کند و هیچ خبر ندارد [ و از
لذت آن بی
خبر است یا خود] باز می رباید، خَتَمَ اللّهُ
(خداوند مهر نهاده است).
عجب لطفی دارد، ختمش می کند که می شنود و فهم نمی کند و بحث می
کند و فهم
نمی کند.
الله لطیف و قهرش لطیف و
قفلش لطیف. اما نه چون قفل گشائیش که لطف آن در صفت نگنجد. من اگر از اجزا
خود را
فرو سکلم (گسسته شوم)،
از لطف بی نهایت و ارادت قفل گشایی و بیچونی و فتاحی او خواهد بود. زنهار
بیماری و مردن را در حق من متهم نکنید که آن جهت رو پوش است. کِشنده
من این
لطف و بی مثلی او خواهد بودن، آن کارد یا شمشیر که پیش آید جهت دفع چشم
اغیارست،
تا چشمهای نحس بیگانۀ جُنب ادراک این مقتل نکند.
شرح
- ختمش
می کند که می شنود و فهم نمی کند ...: این مضمون در مثنوی اینگونه
آمده است:
ای بسا اصحاب كهف
اندر جهان پهلوی
تو، پیش تو هست این زمان
غار با تو، یار با تو
در سرود مُهر بر
چشم است
و، بر گوشت،
چه سود؟
باز دان، کز چیست این
روپوشها؟ ختم
حق بر چشم ها و گوشها
- زنهار
بیماری و مردن را در حق من متهم نکنید ...:مولانا در مثنوی در مأمور
کردن
خداوند عزرائیل را به گرفتن جان خلق این مضمون را اینگونه آورده است:
گفت یزدان كه: به علم
روشنم كه
تو را جلاد این خلقان كنم
گفت: یا رب، دشمنم گیرند خلق
چون فشارم خلق را در مرگ حلق
تو روا داری خداوندِ سنی؟ كه مرا مبغوض و دشمن رو
كنی ؟
گفت: اسبابی پدید آرم
عیان از
تب و، قولنج و، سرسام و، سنان
از
صداع و ماشرا و از خناق وز
زکام و از جذام و از فواق
سدّه و
دیدان و استسقا و سل کسر
و ذات الصدر و لذغ و دردِ دل
تا بگردانم نظرهاشان ز تو
در مرضها
و سببهای سه تو
گفت: یا رب، بندگان
هستند نیز كه
بدرّند ای سببها، ای عزیز
چشمشان باشد گذاره از
سبب برگذشته
از حجب از فضل ِ رب
سرمۀ توحید از كحّال ِ
حال یافته، رَسته ز علت و
اعتلال
ننگرند اندر تب و
قولنج و سِل راه
ندهند این سببها را
به دل
زآنكه هر یك زین مرضها
را دواست چون
دوا نپذیرد، آن فعل ِ قضاست
هر مرض دارد دوا،
میدان یقین چون
دوای رنج ِ سرما،
پوستین
چون خدا خواهد كه مردی بفسرد
سردی
از صد پوستین هم بگذرد
در وجودش لرزه ای بنهد
كه آن نه
ز آتش کم شود، نه از دخان
بر تن
او سردئی بنهد چنان کان
به جامه
ِبه نگردد و آشیان
چون قضا آید طبیب ابله
شود و
آن دوا در نفع هم گمره شود
كی شود محجوبِ ادراكِ
بصیر ؟ زین
سببهای حجابِ گول گیر
کحال (سنگ سرمه)
- غار با تو، یار با تو در
سرود مُهر
بر چشم است و، بر گوشت چه سود؟
این بیت اشاره ایست به آیۀ 7 سورۀ بقره بدین مضمون:
قهر خدا
مهر بر دلها و پرده بر گوشها و چشمهای ایشان نهاد،
که فهم حقایق و معارف الهی را نمی کنند.
و ایشان را در قیامت عذابی سخت خواهد
بود (بقره – 7)