150- اصل عشق است و صورت فرع
صورت،
فرع عشق آمد که بی عشق این صورت را قدر نبود، فرع آن باشدکه بی اصل نتوان
بودن. پس
الله را صورت نگویند چون صورت فرع باشد، اورا فرع نتوان گفتن.
گفت که
: عشق نیز بی صورت متصور نیست و منعقد نیست، پس فرع صورت باشد.
گوییم:
چرا عشق متصور نیست بی صورت؟ بلکه انگیزنده صورت است، صد هزار صورت از
عشق
انگیخته می شود هم ممثّل هم محقّق. اگرچه نقش بی نقاش نبود و نقاش بی نقش
نبود
لیکن نقش فرع بود و نقاش اصل، کحَرَکَةِ
اِلْاصْبَعِ مَعَ حَرَکةِ الْخَاتَمِ.
تا عشق
خانه نبود، هیچ مهندس صورت و تصور خانه نکند. و همچنین گندم سالی بنرخ
زرست و سالی
بنرخ خاک و صورت گندم همانست، پس قدر وقیمت صورت گندم بعشق آمد. و همچنین
آن هنر
که تو طالب و عاشق آن باشی، پیش تو آن قدر دارد ودر دوری که هنری را طالب
نباشند،
هیچ آن هنر را نیاموزند و نورزند.
گویند،
که عشق آخر افتقار (نیاز
مندی) و احتیاج است به چیزی. پس احتیاج اصل
باشد و محتاج الیه فرع.
گفتم:
آخر این سخن که می گویی از حاجت می گویی، آخر این سخن از حاجت تو هست شد،
که چون
میل این سخن داشتی این سخن زاییده شد. پس احتیاج مقدم بود و این سخن از او
زایید.
پس بی او، احتیاج را وجود بود. پس عشق و احتیاج فرع او نباشد.
گفت:
آخر از آن احتیاج این سخن بود، پس مقصود، فرع چون باشد؟
گفتم
دائماً فرع مقصود باشد که مقصود از بیخ در خت فرع درخت است.
شرح
- چرا عشق متصور
نیست بی صورت؟: مولانا عدم وابستگی
عشق به صورت را در مثنوی اینگونه بیان نموده است:
آب را و خاك
را بر هم زدی ز آب و
گِل نقش تن آدم زدی
نسبتش دادی به جفت و
خال و عم با هزار
اندیشه شادی و غم
باز بعضی را رهائی داده ای زین
غم و شادی جدائی داده ای
برده ای از خویش و پیوند و سرشت
كرده
ای در چشم او هر خوب زشت
هر چه محسوس است او رد
می كند وانچه
ناپیداست مسند می كند
عشق او پیدا و معشوقش
نهان یار
بیرون، فتنۀ او در جهان
این رها كن عشقهای صورتی عشق
بر صورت نه، بر روی ستی
آنچه معشوق است صورت
نیست آن خواه
عشق این جهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق
گشته ای چون برون شد جان،
چرایش هشته
ای؟
صورتش بر جاست، این
سیری ز چیست؟ عاشقا
واجو، كه معشوق تو كیست
آنچه محسوس است اگر
معشوقه است عاشقستی
هر كه او را حس هست
چون وفا آن عشق افزون می كند كی وفا صورت دگرگون می كند؟
- آب را و خاك را بر هم زدی
ز آب و گِل نقش تن آدم زدی
این بیت اشاره
ایست به آیۀ 2 سورۀ
انعام بدین مضمون:
اوست
خدایی که شما را از خاک بیافرید
پس فرمان اجل و مرگ را بر همه کس مسلط
کرد
و
اجلی که معین و معلوم است به نزد اوست
پس باز شک
در آیات قدرتش خواهید کرد.