174 - تیر عشق
عمر،
رضی الله عنه، پیش از اسلام بخانۀ خواهر
خویشتن درآمد، خواهرش قرآن می خواند، طه مَا أَنزَلْنَا (طه – 1و2)، به آواز بلند، چون برادر
را دید پنهان کرد و خاموش شد. عمر شمشیر برهنه کرد و گفت: البته بگو که چه
می
خواندی و چرا پنهان کردی؟ والا گردنت را همین لحظه به شمشیر ببرم، هیچ
امان نیست.
خواهرش عظیم ترسید و خشم و مهابت او را می دانست. از بیم جان مقر شد.
گفت:
از این کلام می خواندم که حق تعالی در این زمان به محمد، صلی الله علیه و
سلم،
فرستاد.
گفت
بخوان تا بشنوم. سورۀ طه را فرو خواند.
عمر
عظیم خشمگین شد و غضبش صد چندان شد، گفت اکنون اگر تورا بکشم این ساعت،
زبون کشی
باشد. اول بروم سر او را ببرم آنگاه به کار تو پردازم.
همچنان از غایت غضب با شمشیر
برهنه روی به مسجد
مصطفی نهاد. در راه چون صنادید (بزرگان)
قریش او را دیدند گفتند: هان عمر قصد محمد (صلی الله علیه و سلم) دارد و
البته اگر
کاری خواهد آمدن از این بیاید. زیرا عمر عظیم با قوت و رجولیت بود و به هر
لشکری
که روی نهادی البته غالب گشتی و ایشان را سر های بریده نشان آوردی. تا به
حدی که
مصطفی، صلی الله علیه و سلم، می فرمود همیشه: که خداوند دین من را به عمر
نصرت ده
یا با بو جهل. زیرا آن دو در عهد خود به قوت و رجولیت مشهور بودند. و آخر
چون
مسلمان گشت، همیشه عمر می گریستی و می گفتی، یا رسول الله! وای بر من اگر
بو جهل
را مقدم می داشتی و میگفتی که خداوندا! دین من را با بو جهل نصرت ده یا به
عمر،
حال من چه بودی و در ضلالت می ماندمی.
فی
الجمله در راه با شمشیر برهنه روی به مسجد رسول، صلی الله علیه و سلم،
نهاد. در آن
میان جبرائیل، علیه السلام، وحی آورد به مصطفی، صلی الله علیه و سلم، که
اینک یا
رسول الله! عمر می آید تا تا روی به اسلام آورد، در کنارش گیر. همین که
عمر از در
مسجد درآمد، معین دید که تیری از نور بپرید از مصطفی (ص) و در دلش نشست،
نعره زد و
بیهوش افتاد. مهری و عشقی در جانش پدید آمد و می خواست که در مصطفی (ص)
گداخته شود
از غایت محبت، و محو گردد. گفت: اکنون یا نبی الله ایمان عرض فرما و آن
کلمه مبارک
بگوی تا بشنوم.
چون
مسلمان شد گفت: اکنون به شکرانه آنکه به شمشیر برهنه به قصد تو آمدم و به
کفاره
آن، بعد از این از هرکه نقصانی در حق تو بشنوم فی الحال امانش ندهم و بدین
شمشیر
سرش را از تن جدا گردانم. از مسجد بیرون آمد، ناگاه پدرش پیش آمد گفت: دین
گردانیدی. فی الحال سرش را از تن جدا کرد و شمشیر خون آلود در دست می رفت.
صنادید
قریش شمشیر خون آلود دیدند، گفتند، آخر وعده کرده بودی که سر آورم، سر کو؟
گفت:
اینکه گفت این سر را از اینجا بُردی. گفت: نی این آن سر نیست (( این آن
سریست))
اکنون بنگر که عمر را قصد چه بود و حق تعالی را از آن مراد چه بود تا بدانی که کارها همه آن شود که او خواهد.
شمشیر
بکف عمر در قصد رسول آید، در دام خدا افتد و ز
بخت نطر یابد.
اکنون
اگر شما را نیز گویند که چه آوردید؟ بگویید، سر آوردیم.
گویند:
ما این سر را دیده بودیم.
بگویند:
نی، این آن نیست، این سری دیگر است. سر آن است که در او سرّی باشد واگرنه
هزار سر
به پولی نیرزد.
شرح
-
طه مَا أَنزَلْنَا: آیۀ 1 و بخشی از آیۀ 2 سورۀ طه بدین مضمون:
طه، ای رسول ما، قرآن را از آن بر تو
نازل نکردیم که خویشتن را به رنج در افکنی.
-
اکنون بنگر که عمر را قصد چه بود و حق تعالی را از آن مراد چه بود
...: این
مضمون در مثنوی نیز آمده است:
رفت موسی كاتشی آرد
بدست آتشی
دید او كه از آتش برست
جَست عیسی تا رهد از دشمنان
بردش آن جستن به چارم آسمان
دام آدم دانۀ گندم
شده تا وجودش خوشۀ
مردم شده
باز، آید سوی دام از
بهر َخور ساعد
شه یابد و اقبال و فر
طفل شد مكتب پی كسب هنر
بر امید
مرغ
و یا لطف پدر
پس ز مكتب آن یكی صدری شده
ماهیانه
داده و بدری شده
آمده عباس حرب از بهر كین بهر
قمع احمد و استیز دین
گشته دین را تا قیامت
پشت و رو در
خلافت او و فرزندان او
آمده عمرّ بحرب مصطفی تیغ در کف بسته بس
میثاقها
گشته
اندر شرع امیر المومنین
پیشوا و
مقتدای اهل دین
آن علف کش سوی
ویرانها شده بیخبر
بر گنج ناگه پا
زده
تشنه آمد سوی جوی آب
در دید اندر
جوی خود عکس قمر
- شمشیر
بکف ...: بیتی از یکی از غزلیات مولانا در دیوان شمس بدین مطلع:
یاران سحر خیزان تا صبح که دریابد
یا ذره صفت ما را که زیر و زبر یابد
این
غزل در گزیده 173 امده است.
- رفت موسی كاتشی آرد بدست
آتشی دید او كه از آتش برست
این
بیت اشاره ایست به آیۀ 29 سورۀ قصص بدین مضمون:
آنگاه که موسی عهد خدمت به پایان
رسانیده
و با اهل بیت خود از حضور شعیب رو به
دیار خویش کرد
آتشی از جانب طور دید.
به اهل بیت خود گفت: شما در اینجا مکث کنید که از دور آتشی به نظرم
رسید
می روم تا شاید از آن خبری بیاورم یا
برای گرم شدن شما شعله ای برگیرم.
- جَست عیسی تا رهد از دشمنان
بردش آن جستن به چارم آسمان
این
بیت اشاره ایست به آیه های 157 و 158 سورۀنساء بدین مضمون:
و هم از این رو که گفتند ما مسیح عیسی
بن مریم، رسول خدا را کشتیم.
در صورتی که او را نه کشتند و نه به صلیب کشیدند بلکه امر برآنها
مشتبه شد
و همانا آنان که در بارۀ او عقاید
مختلف اظهار داشتند از روی شک و تردید سخنی گفتند
و عالم به او نبودند، جز آنکه از پی
گمان خود می رفتند
و به طور بقین مسیح را نکشتند. بلکه
خدا او را به سوی خود بالا برد
و پیوسته خدا بر هرکار مقتدر و کارش
همه از روی حکمت است
- دام آدم دانۀ گندم شده
تا وجودش خوشۀ مردم شده
این
بیت اشاره ایست به آیۀ 22 سورۀ اعراف بدین مضمون:
پس [شیطان] راهنمایی به فریب و دروغ
کرد
تا چون از آن درخت [یا گندم] تناول
کردند
زشتهایشان [مانند عورات و سایر
زشتیهای پنهان] آشکار گردید
و برآن شدندکه از برگ درختان بهشت خود
را بپوشانند
و خدا ندا کرد که آیا من شما را از
این درخت منع نکردم
و نگفتم که شیطان سخت دشمن شماست؟