81- در تقسیم سه گانۀ آدمیان
خلق سه
صنف اند: ملایکه اند، که ایشان
همه عقل محضند؛ طاعت و بندگی و ذکر ایشان را طبع است و غذاست، و نان و
خورش و حیات
است - چنانکه ماهی در آب، زندگی او از آب است و بستر و بالین او آبست - آن
در حق
او تکلیف نیست چون از شهوت مجرد است و پاک است، پس چه منت اگر او شهوت
نراند یا
آرزوی هوا و نفس نکند؟ چون از اینها پاکست و اورا هیچ مجاهده نیست. و اگر
طاعت
کند، آن به حساب طاعت نگیرند چون طبعش آنست و بی آن نتوان بودن.
و یک
صنف دیگر بهائمند، که ایشان شهوت محضند؛ عقل زاجر (منع کننده) ندارند؛ بر ایشان تکلیف نیست. ماند آدمی مسکین، که مرکب
است از عقل و شهوت، نیمش فرشته و نیمش حیوان. نیمش مار است و نیمش ماهی.
ماهیش سوی
آب می کشاند و مارش سوی خاک، در کشاکش و جنگ است، مَن غلَبَ عَقلُهُ
شَهوَتَهُ
فَهُوَ اعلَیَ مِنَ المَلَائِکَةِ و مَن غَلَبَ شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ
ادنَی
مِنَ البَهّایم.
فرشته رست به علم و بهیمه
رست به جهل؛ میان دو به تنازع بماند مردم زاد.
اکنون
بعضی آدمیان متابعت عقل چندان کردند که کلی مَلَک گشتند و نور محض گشتند؛
ایشان
انبیا و اولیایند؛ از خوف و رجا رهیدند که: لاَ
خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (همانا که دوستان خدا را هیچ هراس و اندوه نیست - یونس – 62). و
بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا بکلی حکم حیوان گرفتند. و بعضی در
تنازع مانده
اند، و آنها آن طایفه اند که ایشان را دراندرون رنجی و دردی و فغانی و
تحسری پدید
می آید، و به رندگانی خویش راضی نیستند؛ اینها مؤمنانند. اولیا منتطر
ایشانند که مؤمنان
را در منزل خود رسانند و چون خود کنند، و شیاطین نیز منتظرند که اورا را
به اسفل
السافلین سوی خود کشند.
ما می خواهیم و دیگران می خواهند؛
تا
بخت که را بود، که را دارد دوست.
شرح (استاد قمشه ای)
- خلق سه صنف اند ....: در مثنوی همین تقسیم سه گانه در شرح حدیثی از پیامبر
اکرم آمده است:
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید:
یک گروه را جمله عقل و علم وجود،
آن
فرشته است و نداند جز سجود؛
نیست اندر عنصرش حرص و هوا،
نور مطلق، زنده از عشق خدا.
یک گروه دیگر، از دانش تهی،
همچو
حیوان از علف در فربهی؛
او
نبیند جز که اصطبل و علف از
شقاوت فارغ است و از شرف.
آن سوم، آن آدمیزاد و بشر،
از
فرشته نیمی و نیمی زخر؛
نیم خر خود مایل سُفلی بود،
نیم دیگر
مایل عُلوی شود.
تا کدامین غالب آید در نبرد،
زین دو گانه تا کدامین برد برد.
وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند، آدمی
شکلند و سه امت شدند:
یک گروه
مستغرق مطلق شده، همچو
عیسا با ملک ملحق شده؛
نقش آدم، لیک معنی جبرئیل،
رسته
از خشم وهوا و قال و قیل.
قسم دیگر با
خران ملحق شدند، خشم
محض و شهوت مطلق شدند.
ماند
یک
قسم دیگر در اجتهاد نیم حیوان، نیم حی با رشاد
همچو مجنون در نتازع با شتر،
گه
شتر چربید و گه مجنون حر.
میل
مجنون پیش آن لیلی روان،
میل ناقه پس، پی کره دوان.
یک دم مجنون ز خود غافل شدی، ناقه گردیدی و واپس آمدی.
آن
که او باشد مراقب عقل بود؛
عقل را سودای لیلی در ربود.
لیک
ناقه پس مراقب بود و چست، چون
بدیدی او مهار خویش سست،
فهم
کردی زو که غافل گشت و دنگ،
رو سپس کردی به کره بی درنگ.
چون به خود باز آمدی، دیدی ز جا کو سپس رفته است
بس فرسنگها.
در سه روزه ره،
بدین احوالها ماند
مجنون در تردد سالها.
گفت: (( ای ناقه، چو
هر دو عاشقیم، ما
دو عاشق همره نالا یقیم.))
جان ز
هجر عرش اندر فاقه ای، تن ز عشق خار بن جون ناقه ای،
جان گشاید
سوی بالا بالها، در زده تن در زمین چنگالها
تنگ شد بر وی بیابان فراخ؛
خویشتن افکند اندر سنگلاخ.
سرنگون خود را ز اشتر در فکند،
گفت:
((سوزید ز غم تا چند چند؟))
ناقه (شتر ماده)
در دیوان شمس نیز مکرر به این چالش بین نفس و عقل یا حیوان
و فرشته در آدمی اشاره شده است:
فرشته رست
به علم و بهیمه رست به جهل؛
میان دو به تنازع بماند مردم زاد.
گهی همی کشدش علم سوی
علییین؛
گهیش جهل به پستی که هرچه بادا باد!