86-
در نامتناهی بودن کلمات خدا
این مقری، قرآن را درست می
خواند. آری، صورت قرآن را درست می خواند، ولیکن از معنی
بی خبر. دلیل بر آن که حالی که معنی را می یابد رد می کند؛ به نابینایی می
خواند.
نظیرش مردی دردست قُندُز (حیوانی شبیه
روباه که برای پوستش شکار می کنند) دارد؛ قندزی دیگر از آن
بهتر آوردند، رد می کند. پس دانستیم قندز را نمی شناسد. کسی او را گفته
است که این
قندز است؛ او به تقلید به دست گرفته است. همچون کودکان که با گردکان بازی
می کند،
چون مغز گردکان بایشان دهی، ردکنند که گردکان آن است که جغ جغ کند! این را
بانگی و
جغ جغی نبست! آخر خزاین خدای بسیار است و علمهای خدای بسیار. اگر قرآن را
به دانش
می خواند، قرآن دیگر را چرا رد می کند؟
با مقربی تقریر می کردم که
قرآن می گوید که:
قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا
لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ
رَبِّي ( [ای رسول ما ظاهر بینان کوته نظر را] بگوی که اگر دریا
مرکب شود
تا کلمات پروردگار ترا برنگارند، بی گمان آب دریا به پایان آید و کلمات
پروردگار
همچنان باقی می ماند - کهف - 109). اکنون به پنجاه
درمسنگ مرکب این قرآن را توان نبشتن. این رمزی است از علم خدای؛ همۀ علم
خدا تنها
این نیست. عطاری در کاغذ پاره ای دارو نهاد؛ تو گویی همۀ دکان عطار
اینجاست! این
ابلهی باشد. آخر در زمان موسی و عیسی و غیر هما قرآن بود، کلام خدا بود،
به عربی
نبود. تقریر این می دادم، دیدم در آن مقری اثر نمی کرد، ترکش کردم.
آورده اند که در زمان رسول،
صلی الله علیه و سلم، از صحابه هر که سورۀ یا نیم سورۀ یاد گرفتی،
اورا
عظیم خواندندی و بانگشت نمودندی که سورۀ یاد دارد. برای آنکه ایشان قرآن
را می
خوردند. منی را از نان خوردن و یا دومن را عظیم باشد الا که در دهان کنند
و نجایند
و بیندازند، هزار خروار توان خوردن، آخر می گوید: رُبَّ تالي الْقُرْآنَ وَالْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ. پس
در حق کسیست که از معنی قرآن واقف نباشد الا هم نیکست.
شرح (استاد قمشه ای)
- این مقری، قرآن را درست
می خواند. آری .....: مقری به معنی خواننده است، و بالاخص به
((قاری)) و
((تلاوت کننده قرآن)) اطلاق می شود. ظاهرا مقصود از این مقری در اینجا شیخ
صائن
الدین مقری سبعه خوان است – از معاصران مولانا – که در چندین حکایت از
مناقب
العارفین افلاکی ذکر او آمده است. اما باطنا روی سخن مولانا به همه قاریان
قرآن
است که در تلاوت صحیح آیات منتهای سعی مبذول می دارند و اختلاف قرائتها را
به
روایت قاریان هفتگانه صدر اسلام رعایت می کنند و حتی ممکن است بر معانی
ظاهری قرآن
واقف شوند اما از جان قرآن بیخبرند، بدین نشان که اگر سخن خدا به زبان
دیگر با
ایشان گفته شود نپذیرند. حکم خدای را زیر پای نهند و کتاب اورا بر سر
گیرند؛ و
بهترین تمثیل ایشان در قرآن سوره جمعه آمده است:
وصف آنان که بارعلم تورات
را بردوش گرفتند
و در عمل از [برکات] آن بهره نبردند،
در مثل به حماری ماند
که بار کتاب بر پشت وی نهند
[و اورا از آن هیچ بهره جز گرانی
نباشد].
مولانا
در مثنوی آیۀ فوق را چنین تفسیر کرده است:
سالها گوید خدا آن نان
خواه، همچو
خر مصحف کشد از بهر
کاه.
گفت
ایزد ((یحمل اسفاره)).
بار باشد
علم کان نبود ز هو.
علمهای اهل تن احمالشان،
علمهای
اهل دل حمالشان.
یعنی علم و معارف قرآنی برای
اهل دل همچون مر کب است که ایشان بر آن سوارند و به نیروی آن طی طریق می
کنند؛ و
اهل ظاهر و دنیا طلبان را همچون بار گران است که آنان را سنگین دل و مغرور
و خود
بین می سازد. و مقصود حافظ که گفت:
عشقت رسد به فریاد، ور خود بسان
حافط قرآن زبر بخوانی با چارده روایت.
این
است که حتی اگر قرآن را از حفظ با چارده روایت فرو خوانی و از عشق حق خالی
باشی،
رستگار نخواهی بود مگر آنکه عشق تورا در یابد و به فریاد تو رسد زیرا:
گر نور
عشق حق به دل و جانت اوفتد،
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی.
- قُل
لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ ..: بخشی از آیۀ 109 سورۀ کهف که کل آیه بدین
مضمون است:
[ای رسول ما ظاهر بینان کوته نظر را]
بگوی
که اگر دریا مرکب شود
تا کلمات پروردگار ترا برنگارند،
بی گمان آب دریا به پایان آید
وکلمات پروردگار همچنان باقی می ماند،
هرچند دریای دیگر را نیز به مدد آورند.
نظیر
این مضمون در سوره لقمان آیۀ 27 نیز با کمی تفاوت آمده است و مولانا آیۀ
اخیر
الذکر را در بیان راه بی نهایت عشق و ظرفیت نا متناهی دل عارف در مثنوی
آورده است:
هفت
دریا گر شود کلی مدید،
نیست مر پایان شدن را هیچ امید.
باغ و بیشه گر شود یکسر قلم،
زین
سخن هرگز نگردد هیچ کم.
آن همه جِبر و قلم فانی شود؛ وین حدیث بی عدد باقی بود.
(+) - صحابه هر که سورۀ یا
نیم سورۀ یاد گرفتی ...: این مضمون در مثنوی اینگونه آمده است:
در صحابه
كم بُدی حافظ كسی
گر چه شوقی بود
جانشان را بسی
زآنكه چون مغزش در
آکند و رسید
پوستها شد بس رقیق و
واكفید
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز
چون
آکندشان شد پوست كم
مغز، علم افزود، كم شد پوستش
زانكه عاشق را بسوزد دوستش
وصف مطلوبی، چو ضد طالب یست
وحی و برق نور، سوزان نبی ست
چون تجلی كرد اوصاف
قدیم پس بسوزد وصف حادث را گلیم
ربع قرآن هر كه را محفوظ بود
جلّ فینا از صحابه میشنود
جمع صورت با چنین معنی
ژرف نیست
ممكن جز ز سلطانی شگرف
جوز (وسط هر چیزی) - فستق (پسته)